امروز که صبح ساعت ۴ صبح بیدار شدم که آماده شم با پوریا و
مسعود و سینا بریم روستای روئین، برای پروژهی دانشگاه، چون بچهها دیر کرده بودن
یه لحظه نشستم کنار پنجره و ستارهها رو دیدم. فک کردم چقدر دورن و چقدر کیهان
بزرگ و بینهایته. چقدر همهی اتفاقایی که برای من تو اتاقم، تو راه دانشگاه یا
خود دانشگاه میافته به تخم این ستارهها نیست. چقدر همهی مشکلاتی که منو ناراحت
میکنن و هرروز دارم باهاشون مبارزه میکنم کوچیکن. در برابر وال آبی، برج ایفل،
روسیه، مشتری، منظومه شمسی، راه شیری و همینطور برو بالاتر. به این فکر کردم که
جدی، الله وکیلی چقدر پروژهی روستای دانشگاه وقتی که بدونی شعاعی از جهان که
انسان تونسته ببینه ۲۴۸۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ متره! بیمعنی و خندهداره.
چند لحظه بعد، احساس کردم تنها راه مبارزه با
این حقارت اجباری، مبارزه نکردن باهاشه. ینی کاری که باید بکنی اینه که ستارهها
رو نگاه کنی و وقتی موضوعی باعث ناراحتیت شد بذاریش کنار ِ «cD
Galaxy NGC 4889» و ببینی
ناراحتیت چقدر در برابر این حجم عظیم، کوچیکه. برای همین تصمیم گرفتم یه عکس از cD
Galaxy قاب
کنم و بزنم رو دیوار اتاقم، جایی که زیاد ببینمش. هروقت ته جیبم پول نبود، با
دوسدخترم دعوام شد، یکی از درسامو افتادم یا مشروط شدم، غروب جمعه دلم گرفت یا
هروقت آرزو کردم که کاش تو این کشوری که عقبمونده و گُه و نَحس میدونیمش نبودم،
یه نگاهی به جمال زیبای cD Galaxy بندازم.
No comments:
Post a Comment