گفته بودم تو این سالاد چیزای مختلفی مثل کاهو،
سیب زمینی، کرفس، جوانهی گندم و نخود پیدا میشود. از اینها گذشتم که عشق و محبت
و دوستی پیدا کنم ولی به سر علی قسم که نبود. عشق و محبت مال فیلمها هم نبود چه
برسه به سالادی که خودم دست تو جیبم کردم و پولشو دادم. نه؟ غمانگیزه. سالاد ِ
گرون با کسی که حاضر نیست سر سفره یه بشقاب محبت بذاره.
_: داری چی میکشی
دارم دریا میکشم.
_: هیچچی.
و اینجاست که کارمون تموم میشه. و اینجاست که
آدم باید کف دوتا دستاش رو بذاره رو نشیمنگاه صندلی و بعد صندلی رو بده عقب و بعد
پا بشه و بره. ول کن بره. تو دلش بگه ریدم تو بشقاب سالادت عزیزم. من آدم پسیفیستی
نیستم. پسیفیست ینی صلحگرا. در اینجا ینی بیخایه. ینی احمق. ینی دو ماه پیشمون.
دو ماه پیشمون، همیشه. ینی وقتی که از اون فضا میای بیرون و تو مغزت جملات کوبندهای
رو که میتونستی بگی ولی نگفتی، قرقره میکنی. مثه چی؟ مثه ترسوهای بیخایه. مثل
اون دفه که از توی واگن قطار با یه دختر قد بلند موطلایی ِ دبیرستانی درمیای بدون
اینکه بهش بگی چقد خوشگله یا چقد استخونای صورتش درست و حسابیان. یا مثل اون
موقهای که باید به یه دختر قد بلند موطلایی ِ دبیرستانی بگی گه نخور حرومی. ریدم
به زیباییهات.
داستان از این قراره. از این قراره که امام علی
میگه با آدم ترسو مشورت نکن. بعد تو میای با من مشورت میکنی. چرا به حرف امام
علی گوش نمیکنی؟
_: دیگه چه خبر؟
_: سلامتی.
گور پدر سلامتی. کدام سلامتی؟ باید گوشی را
ورداشت و اس ام اس زد. اس ام اسم نه. باید گوشی را ورداشت و بعد شماره را گرفت. باید
تپ تپ ِ ناشی از هراس قلب را به تخم گرفت. باید گوشی را ورداشت و بعد نه سلام کرد
نه احوال پرسی کرد نه هیچ کسشر بیفایدهی دیگری را بر زبان آورد. باید یکراست
بروی سر اصل مطلب و مفهوم را شسته و رفته، بیرون از دستمال کاغذی، بگذاری کف دست
مخاطب. اصلن ریدم به گوشی تلفن. باید رفت ترمینال و بیلیط خرید و سوار اتوبوس شد و
رفت دم در خانه و زنگ زد و بعد اینطوری است که اگر آن دنیا ازت پرسیدند تابستان
خود را چگونه گذارندی بتوانی سرت را بالا بگیری و بگویی خایه هم داشتم.