حالا که دارم این نامه را
مینویسم اصلن ناراحت یا مضطرب نیستم. اتفاقن احساس خوبی دارم. احساس میکنم فشار
خونم دقیق است و سرحال هستم. هیچ افسردگی ای در من وجود ندار. البته به جز چند
مورد جزئی که اهمیتی ندارد. البته قبلن کسی بود که برایش اهمیت داشته باشد، یعنی
خودم؛ ولی حالا خودم هم به تخمم نیست. راستش بعد از اینکه خوب شرایط را بررسی کردم
به نتیجه رسیدم که باید چطوری و با چه روشی اینکار را کنم. ابتدا یک لیست از
روشهای ممکن تهیه کردم و بعد شروع کردم به ساختن لیستهای جدید از این لیست مادر.
روشهایی که مورد علاقهام بودند، روشهای هیجانانگیز، روشهای سریع، روشهای
کند، روشهای خلاقانه، روشهای غیرعادی، روشهای تمیز، روشهای کثیف و روشهای بدون
درد. روشهای دردناک برایم جالب نیستند. بهاندازهی کافی درد کشیدهام. آخر تصمیم
گرفتم یک روش بدون درد را انتخاب کنم. وقتی آدم میخواهد خودش را بکشد دیگر هیجان
و خلاقیت و تمیزی و نامعمول بودن واقعن مسئلهی مهمی نیست. ولی خب دوست داشتم به
اینجور چیزها هم فکر کنم.
کارهای زیادی هستند که
دوست داشتم قبل از اتمام کار انجام دهم. کارهای خیلی زیاد. مثلن دوست داشتم بروم
محکم بزنم داخل گوش یکی از اساتید و بعد فرار کنم و فرار کنم و فرار کنم تا برسم
به یک استاد دیگر. همینطوری پشت سر هم اساتید را تو گوشی بزنم تا برسم به استاد
آخر و وقتی محکم زدم دم گوشش، بیاستم و بلند بلند بخندم. انقدر بخندم که دیگر
نتوانم آب دهانم را قورت بدم. یا مثلن دوست داشتم قبل از مردنم قیافهی همهی
دخترهایی که من را دوست داشتند ببینم. منظورم وقتی است که من مردهام و آنها دیگر
فرصت بودن با من را ندارند. باید خیلی قیافهی غمگینی داشته باشند. و به آنها هم
بلند بلند بخندم. آنقدر بخندم که دیگر نتوانم آب دهانم را قورت بدهم. ولی خب آدم
وقتی بمیرد دیگر نمیتواند برود سر وقت دخترهایی که دوستش داشتهاند. به دو دلیل:
احتمالن همهی آنها را نمیشناسد و دلیل دوم اینکه آدم وقتی بمیرد دستش از دنیا
کوتاه است. یعنی اینطور به نظر میرسد. یا دوست دارم قیافهی ناراحت پدرم را ببینم.
مطمئنم از مرگم ناراحت خواهد شد. چون یک پسر مرده نمیتواند لیسانس و فوق لیسانس
و دکترا و پاسپورت و ویزا و نظام مهندسی بگیرد. چون که دستش از دنیا کوتاست. و
همانطور که میدانید کسی که دستش از دنیا کوتاست لیسانس و فوق لیسانس و دکترا و
پاسپورت و ویزا و نظام مهندسی گرفتن برایم غیرممکن است. مادرم هم خیلی ناراحت
خواهد بود. در این مورد نمیتوانم شک کنم. چون یک پسر مرده نمیتواند برای مادرش نوه
بیاورد. میدانید که چقدر آدمها دوست دارند نوه داشته باشند. عجیب هم نیست. چون در
پروسهی ادامهی نسل، بچه آوردن کار سختی نیست. یک نفر پیدا میکنید و اسپرمتان را
میریزد داخلش و از آنطرف بچه میگیرید. ولی این انتها پروسه نیست، که ابتدای آن
است. باید او را بزرگ کنید. این هم کار سختی نیست. حالا باید او را متقاعد کنید که
اسپرمهایش را بریزد داخل یک نفر دیگر تا نوه بوجود بیاید. این مرحله مرحلهی سختی
است. ولی اگر بتوانید این یکی را انجام بدهید، بقیهش دیگر در حوزهی وظایف شما
قرار نمیگیرد و میتوانید جلوی مردم سربلند باشید و بگویید من نوه دارم و وظیفهام
را انجام دادهام. حالا میفهمید چرا مادرم انقدر ناراحت است. چون یک پسر مرده یعنی
نوه بی نوه. و این یعنی شکست بزرگ در ادامهی نسل. آدمهای زیاد دیگر از مردنم
ناراحت میشوند. یکی دو تا هم نیستند. دوسدخترم احتمالن خیلی ناراحت میشود. چون
وقتی زنده بودم به اندازهی کافی اذیتم نکرد. آدم مرده را هم که نمیشود اذیت کرد.
آدم مرده هیچ چیزی به تخمش نیست. دوستان صمیمیام هم ناراحت میشوند. چون یکنفر از
کسانی که حاضر بوده به کسشرهایشان گوش کند و مشاهدهگر زندگی تخمیشان باشد کم
شده.
اما اینها برایم مهم
نیستند. اینجا آخر خط است. این نامه را هم برای این ننوشتهام که گریه کسی را در
بیاورم. شما بیمصرفها اگر قرار بود گریه کنید و دل بسوزانید همان موقع که هر روز
از زیر گذر کوثر رد میشدم میآمدید رد شدنم را تماشا میکردید و میگفتید «داداش
تو خیلی خوشتیپی». همین میتوانست من را خوشحال کند. اما من سه سال است که هر روز
از زیر گذر کوثر رد میشوم و هیچکس همچین چیزی بهم نمیگوید. چون شماها واقعن بیمصرفید.
من برای شما مثل دسمال کاغذی توالت بودم که کونتان را باهاش تمیز کردید و بعد هم
انداختید داخل سطل آشغال. حالا این دسمال کاغذی به خودش آمده. اینجا آخر خط است.
خودم را از شر همهی شما خلاص میکنم. خودم را جور خواهم کشت که دستتان به من
نرسد. اصلن دوست ندارم دستان کثیفتان را به جنازهام بزنید. خودم را نابود میکنم.
همین مانده که بگذارم بدنم را بشویید و داخل تابوت بگذارید و بعد سر قبرم بگویید
_آدم خوبی بود.
_بله. آدم خوبی بود. من امیر هستم. از آشنایی با شما خوشبختم.
_من شیدا هستم، از آشنایی با شما خوشبختم.
_بله. آدم خوبی بود. من امیر هستم. از آشنایی با شما خوشبختم.
_من شیدا هستم، از آشنایی با شما خوشبختم.
و بعد بروید دمبال ادامهی
نسل احمقانهتان. شما حروم لقمهها را میشود پیشبینی کرد. همهش به فکر افزایش
تعدادتان هستید. اما نه سر قبر من. نه. من همچین اجازهای به شما نمیدهم. اگر
قدرتش را داشتم جسدم را داخل فضا رها میکردم. جوری که هیچ چیز از بدنم به طبیعت
زمین بازنگردد. چون اگر بازگردد احتمالن یکروز به شکل یک میوهی موز یا یک پسته
درخواهم آمد و شما من را خواهید خورد و و جان خواهد شد در تن شما که باز هم شبیه
خودتان را تولید کنید. شما کارخانههای پستفطرت تولید آدمید. باید بگویم که زندگی
رقتباری دارید. اما آن کسی که زندگی را آفرید، مرگ را هم آفرید. و اگر مسئله
زندگی است، راه حلش مرگ است. من تلویزیون یا میز نیستم که به بودنم تسلط نداشته
باشم. من دنیای کثیف و بوگندوی شما را ترک میکنم. و این نامه، نامهی وداع من با
شماست. لعنت به شما احمقهای بیمصرف. امیدوارم هرچه زودتر مرگ مسئلهی زندگیتان
را حل کند.
]امضا بعلاوهی چند قطره
خون [