Sunday, November 9, 2014

دیوار

 وقتی که از دور خنده ت را میبینم مثل این است که یک یخچال پر از بستنی بهم داده اند. وقتی  که نزدیکتر میشوی و چشمانت واضحتر میشوند دیگر دوست ندارم جای دیگری را نگاه کنم. یعنی قبل از اینکه واضحتر شوند هم دوست ندارم جای دیگری را نگاه کنم ولی مجبورم، چون ادم بلخره باید به یک چیزی نگاه کند. تو زیباترین چیزی هستی ک لمس کرده م یا دیدم یا چشیده م یا بوییده م. از آن فومهایی ک داخل بند کیف میگذارند هم لطیفتری و از آسمان سیاه با نقطه های سفید هم زیباتری و از لیمو شیرینی ک دارد تلخ میشود هم خوشمزه تری و از بوی باران ک با خاک قاطی میشود هم خوشبوتری. مثل یک واقعیت ک هیچوقت خوابش را هم نمیدیدم. نقطه‌ی مقابل همه‌ی چیزهایی که در آن‌ها محاطم. این خانه‌ی احمقانه و این اتاق تخمی که کمدش جلوی پنجره‌اش را گرفته و این صاحب‌خانه‌ی پیر عوضی‌مان با آن زن زشت و بدریختش که از عمر کثیفش هیچ خیری ندیده و امیدوارم نبیند. من از پدر و مادرم هم دلخورم، یا اگر الان ازم بپرسند از جفتشان بدم میآید، از زندگی گهم متنفرم، از دانشگاه و اساتید احمقش متنفرم، از زیرگذر کوثر ک رمپ دوچرخه ندارد، از همه ی حرام لقمه هایی که وجودم را قبول نمیکنند یا به نفس کشیدنم احترام نمیگذارند، از آدمهای عوضی و بیسواد و دروغ گو و کثیف و بیمصرفی ک بیست و دو سال بعضی هاشان را هر روز میدیدم و دست کثیف و بوگندوشان را در دستم میفشردم، از عوضی هایی ک جای بقیه را پر کرده ن، از بی پولی، از ساعت هفت بیدار شدن برای رفتن سر کلاس مزخرف یکسری احمق، از گداهایی که چشم تو چشمم میگویند به خاطر خدا کمک کن، از احمقهایی ک برای یک پیتزای بدمزه بیست هزار تومن پول میدهند ولی حاضر نیستند به یک طراح پنج هزار تومن پول بدهند، از فیلمهای مزخرفی ک داخل سینماست، از این نامردهای بی همه چیز که تئاتر وحیدشان را تعطیل کردند، از مردان باغیرت و جاکش ایرانی که غیرتشان جز اینکه کون زن‌ها را پاره کند هیچ فایده‌ای ندارد، از والیبال ملی، از جمع گرم خانوادگی متنفرم. راستش را بخاهی چیزی نمیماند جز خودم که از خودم هم متنفرم.  قبلن هر روز به دیوار اتاقم میگفتم کاش بدنیا نمی امدم. کاش بابا میکشید بیرون و میریخت روی دشک. مثل آن پیرمرد مجرد روستایی با خانه ی دوازده متریش ک بهم گفت "کاش بدنیا نمی امدم" و فک کنم قبل از اینکه من بروم پیشش به باغچه اش یا دیوار کاه گلی اش میگفت. بدون تردید میگفتم کاش بدنیا نمی امدم. چون چیزی برای تردید نبود. چون ریدم روی طعم گیلاس. ریدم روی وقتی ک باد از بین موهایم رد میشوند. ریدم روی حس زیبای آزادی. ولی بعدن هروقت که خاستم بگویم کاش به دنیا نمیامدم تو آمدی جلوی چشمم. میگفتم دنیا هنوز قشنگیشو داره. میگفتم کاش یکی هم وقتی خسته از گهایی ک بهش چسباندن آمد تو اتاقش و نشست جلوی دیوارش تا بهش بگوید کاش به دنیا نمی امدم یه لحظه من می امدم جلوی چشمش، نه اینکه ادامه ندهد و نگوید کاش به دنیا نمی امدم. فقط یک لحظه قبل از این جمله من می امدم جلوی چشمش.