Thursday, April 24, 2014

لوله

بهت قول دادم اگه با دوسپسرت بهم بزنی دوسپسرت میشم ولی تو حتا منو نمیشناختی برای همین شالگردن و روسریتو ورداشتی و رفتی تو خیابون زیر باران شمشادای سبز خیسو دست زدی بعدم رفتی کافه با دوسپسرت که مدل موهاش مثل مدل موی همه‌ی پسرای این مرز بومه و لباس مردونه‌ی تنگ و شلوار فاق کوتاه میپوشه و از هنر و ادبیات نه تنها این مملکت بلکه هیچ مملکتی هیچی حالیش نیست و از اینها گذشته هیچ بویی از علم و تکنولوژی نبرده و تو همیشه احساس میکردی که علم و هنر از هم جدا نیستند که علم یکجور هنره که ما از مکانیزمش خبر نداریم و هنر یکجور علمه که هنرمند همه چیزشو غریزی انجام میده و با همه‌ی تزهای کسشری که تو مغزت میگذشت من بهت قول دادم اگه با دوسپسرت بهم بزنی من دوسپسرت میشم. یه روز که داشتی میرفتی بیرون که با دوسپسرت بستنی بخوری تو پیاده رو دیدمت اومدم جلو بهتون سلام کردم بهت جلوی دوسپسرت گفتم اگه با دوسپسرت بهم بزنی دوسپسرت میشم ولی تو بازم خندیدی و به دوسپسرت گفتی این خیلی آدم احمقیه و منم اونجا برات یه شعر کوتاه خوندم
اگه با
دوس
پسرت
به
هم
به
زنی
من دوسپسرت می‌شوم

نه که فکر کنی دکلمه کردم نه ساز دهنیمو درآوردم و این ترانه رو با موسیقی همراه کردم و دوسپسرت شروع کرد به خندیدن و بهم گفت رفیق تو خیلی باحالی منم بهش گفتم من رفیق تو نیستم من دشمن توام من ترجیح میدم سرت بالای گردنت نباشه عوضی ترجیح میدم وقتی زیر یه سقف کامپوزیت نشستی زلزله بیاد و روی سر بی‌مغزت بیوفته فرداش یا پسفرداش (یادم نیست دقیقن) کنار پارک ملت تنها داشتی درختا رو نگاه میکردی که اومدم جلو بهت گفتم سلام تو رفتی جلو جلو انگار نه انگار منو دیدی منم عصبانی شدم و به راننده‌های اتوبوس فحش دادم ولی اونا هم انگار نه انگار که من وجود دارم هیچ توجهی بهم نکردن اونجا فک کردم شاید وجود ندارم برای همین با سرعت رفتم به سمت یه درخت به این امید که ازش رد بشم ولی محکم خوردم بهش و افتادم زمین و وقتی بیدار شدم دیدم پنجره‌ی اتاقم بازه و بارون داره میریزه روی میز گرد کنار پنجره ولی پنجره رو نبستم چون هوا خیلی مرطوب و دوستداشتنی بود و احساس کردن ستاره‌ی درخشان در آسمان شب هنر ایران هستم ولی وقتی نگاه کردم به شاسی ها و مدادها و قلم موهایی که خیلی وقته بهشون دست نزدم چون هیچچی بلد نیستم که بخام بهشون دست بزنم خیلی ناامید شدم و زدم زیر گریه و اشک و بارون با هم قاطی شد و خیلی فضا غمبار شد اومدم تو کوچه دیدم تو داری زنگ میزنی ورداشتم قبل از اینکه بگی سلام بهت گفتم اگه با دوسپسرت بهم بزنی دوسپسرت میشم که گفتی امین دوسپسرم مرده گفتم چی گفتی مرده گفتم چی گفتی مرده گفتم خب چه بهتر الان میتونم دوسپسرت بشم که زدی زیر گریه و اشک و بارون با هم قاطی شد و فضا از اون چیزی که بود غم‌انگیزتر شد بهت گفتم غصه بخور چون هیچچی درست نمیشه و دوسپسرت مرده و زنده نمیشه و این خیلی حرفه و باید غصه بخوری چون اینکار خیلی منطقیه که بهم گفتی خفه شم

No comments:

Post a Comment